هدف از اين وبلاگ ايجاد انگيزه،صحيح زندگي كردن براي جوانان با اميد ها و آرزوهاي خود مي باشد.
++++++++++++++++++++
هر كجا زندگي باشد،اميد هم هست..
++++++++++++++++++++
ثروتمندی از ذهن شروع می شود..
++++++++++++++++++++
زشت ترين آدم با اخلاق خوبش زيباست..
++++++++++++++++++++
راستش را بگو اول به خودت بعد به دیگران..
   

مرا ببخش
چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:2 | | نوشته ‌شده به دست روانشناسی مدرن | ( )

«مرا ببخش كه مثل تو مهربان نشدم»، مرا ببخش اگر گاهي درشت‌‌ناكي كردم، اگر گاهي پايم از گليمم درازتر شد و زبانم زبدگي را از ياد برد و زياده‌گويي كرد.

مرا ببخش، اگر گاهي پشت به آفتاب راه رفتم و هفت‌سنگ به شش جهت پرتاب كردم. مرا ببخش كه نتوانستم از سياهي شب بدرستي گلايه كنم و در طلوع خورشيد، به اندازه خوشحالي نكردم.

مرا ببخش! اين منم، مردي كه از شدت سربزيري، سرازير شده است. مردي كه از بام تا شام فقط نگران خنده‌هاي توست و براي اين‌كه زيبايي‌ات به هم نخورد، سفره نذر مي‌كند.

اين منم، همان‌كه مي‌گويي مي‌شناسي، همان‌كه بهار بهار به پايت مي‌بارد و پاييز‌ پاييز به پايت مي‌افتد. اين منم كه تمام تابستانم با نگاه تو گرم بود و تمام زمستان را در فراقت لرزيدم.

مرا ببخش كه از خاك بودم و هرگز

براي دست دعاي تو آسمان نشدم

اين منم، مرد هزاره‌هاي نيامده تو، همان شاهزاده قصه‌هاي نخوانده‌ات و آفتاب فرداهاي نيامده‌ات. خوب نگاه كن ببين چقدر به خاطر گناه نكرده، شكسته شده‌‌ام و چقدر براي راه نرفته، خسته‌ام.

خوب نگاه كن، اين منم، همان كه با تمام دلش به پايت مي‌دويد باران باران مي‌باريد و به چشم​هايت نمي‌رسيد. همان‌كه هزار دست نيايش تو ​ براي دعايش در آسمان مانده است، همان كه براي او تمام ساعت‌ها را كوك مي‌كردي تا داروهايش را بموقع بخورد و پشت سرش هزار چشم آب مي‌ريختي كه به سلامت بازگردد.

اين منم رستم شاهنامه نخوانده‌ات، شمس مثنوي‌هاي ناسروده‌ات و نيت تمام قصيده‌هايي كه به قصد قربت سروده‌اي.

حالا به پايت افتاده‌ام چون ريگ‌هاي بيابان و روسياهم چون آسفالت خيابان و تو همان پري پرده‌نشيني كه فقط پرواز كبوتران را از پنجره‌هاي رو به آفتاب به نگاه مي‌نشيني،‌گاهي از دريچه سري بيرون کن و به اين پايين پايين‌ها نگاهي بينداز. خوب نگاه كن. اين كار باعث سرازيري‌ات مي‌شود ولي سر بزيرت نمي‌كند.

ديدي؟ اين منم كه اين‌گونه ايستاده شكسته‌ام به پاي تو. اين منم كه تمام علف‌هاي جهان زير پايم سبز شده تا با نگاهي و لبخندي بخشيده شدنم را اعلام كني.

درست است همسفر زندگي​ام. من مثل خودم بودم نه كس ديگري. به دل خودم نزديك‌تر بودم تا دست و لبخند‌هاي ديگران. من با هزل و هجو و شوخي ديگران اخم كردم و با چشم‌هاي تو خنديدم. من مثل خودم هستم. نه شاهزاده قصه‌هاي توام، نه چوپان دروغگوي كتاب مدرسه‌ات. نه دهقان فداكارم نه پطرس. من همراز توام. همين.

به هر حال:

چه فرق مثل چه كس بوده‌ام، مهم اين است

كه با وجود تو محتاج ديگران نشدم

پس مرا ببخش و بگذار از اين گريوه​هاي خطر بگذريم. مرا ببخش، چرا كه آن‌سوي اين شب سياه خورشيد در انتظار ما نفس مي‌كشد.

مرا ببخش، تا مي‌تواني ببخش و مي‌خواهم ببخشي. چرا كه قطعا، فردا، ديروز ديگري است.



:: موضوعات مرتبط: داستان و متن آموزنده